محل تبلیغات شما

دانلود فایل با لینک مستقیم


رهایی نوشته ام البنین منیری

به سعیدگفتی توی اون چند سال زندگی با جواد چه کار ها کردی؟

شادی: خفه شو .

سیاوش از جاش بلند شد و با پشت دست محکم تو دهان شادی زد.

سعید شادی رو گرفت تا نیفته .

رو به سیاوش گفت: من همه چی رو می دونم نیازی به گفتن تو نیست .

سیاوش: خوبه .خوبه.

لب شادی پاره شده بود داشت خون می اومد ازش.

جبیب یه دستمال برداشت و داد دست سعید گفت: بگولبش رو  پاک کنه .

سعید دستمال رو گذاشت رو ی لب شادی تا خونش رو پاک کنه.

شادی که تمام کوه آرزوهاش و رویا هاش یه دفعه فرو ریخته بود .

چشماش پراز اشک شده بود.

حبیب نگاهی بهش کردو با سنگ دلی کامل گفت: گریه هیچ دردی از تو دوا نمی کنه.

شادی همچنان  بی صدا  گریه می کرد و اشک می ریخت .

سیاوش بلند شد و چای خودش رو برداشت رفت جلو پنجره ایستاد در حین بیرون نگاه کردن چایش رو خورد.همون جا ایستاده بود انگار نمی خواست بیاد بشینه.

شاید هم روش نمی شد به چشم های سعید نگاه کنه .

حبیب  با این که سعی می کرد خودش رو کنترل کنه و سخت نشون بده ولی تحمل دیدن اشک های شادی رو نداشت .

بارها این نکته رو بهش تذکر داده بود. هر بار خواستی گریه کنی بعد رفتن من گریه کن. نه قبل از اومدن من،  یا وقتی که من اینجام .

ولی الان شادی یا دونسته یا ندونسته داشت با این کار حبیب رو عصبانی می کرد .

سعید هم مثل کسانی که شوکه شدن اصلاً تو خودش نبود .

حبیب استکان چایی رو برداشت دست اش یه نگاهی به استکان کرد دید هنوز چای توش داغه یه نگاهی به شادی کرد و گفت نگفتم گریه رو تمومش کن.

شادی همونطور که گریه می کرد گفت: الهی بمیری که هر چی می کشم از دست تو

 حبیب استکان چای رو که هنوز دستش بود با یه حرکت  روی شادی ریخت

شادی بلند شد و داد زد که آی سوختم آی سوختم .

تا زمین قدم برداشت ، آسمان نوشت علی

دانلود کتاب رهایی

رو ,شادی ,کنه ,سعید ,تو ,یه ,می کرد ,شد و ,بلند شد ,لب شادی ,کرد و

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

cainurigerc عمران.سازه.حالت حدی slatheraldia Roberta's notes matgeschhaca Nina's life ستارگان خاک باغشن Della's game Betty's notes Superior Technology